تعداد بازدید : 17
میره،میفهمی پیرشده
وقتی داره صورتش رواصلاح میکنه ودستش میلرزه،میفهمی پیرشده
وقتی بعدغذایه مشت دارومیخوره میفهمی چقد دردداره،اماهیچی نمیگه
وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش بخاطرغصه های توهستش
دلت میخوادبمیری........
حکایت کسی بودکه عاشق دریابوداماقایق نداشت...
دلباخته سفربود اماهمسفر نداشت
حکایت کسی بود که زجرکشید،اماضجه نزد
زخم داشت اما ننالید
گریه کرد امااشک نریخت
حکایت من حکایت کسی بود که پر از فریادبود
اماسکوت کرد تاهمه ی صدا هارابشنود.
- - , .
کانون فرهنگی چوک...برچسب : نویسنده : چوک chouk بازدید : 128