دوباره به آغوش تو برگشتم بعد از رقصیدن بر سیم‌خاردارها

ساخت وبلاگ
تو سیبِ گلابی در دست‌های بایر من بودی و من می‌خواستم دو حبه ترانه شوم در چای زنده‌گی‌ات... منزوی شدم چون موش کوری که در دالان دست‌ساز خویش جا به‌جا می‌شود و خورشید، ترجیع‌بندِ تمام آوازهای اوست... می‌خواستم قزل‌آلایی باشم که سرچشمه‌ی رودها را به جنگ می‌طلبد، نه ماهی آکواریومی که از شیشه‌ای به شیشه‌ای می‌رود، مدفوعِ خود را می‌بلعد در بی‌غذایی و شَک نمی‌کند که زنده‌گی شاید چیز دیگری باشد... جا عوض کردم با سایه‌ام و تعقیب کردم او را در سوت و کوری کوچه‌ها، مانند مارِ بوآیی که دُمِ خود را بلعید و آرام آرام به سمت سرش پیش می‌آید... پس سایه‌ام مرا به تماشای کودکی‌ام برد و نشان داد بندِ نافم را که تا نافِ کورش کبیر ادامه داشت! بندِ نافی به بلندی یک تاریخ که بعد از تولدم مامای کوری به کوچه‌اش انداخته بود تا سگانِ کوچه‌گرد گرسنه نخوابند! تاریخِ من توده‌ی خونینی بود که سگان آن را در پوزه‌های خویش تکه‌تکه کردند... دوباره به آغوش تو برگشتم بعد از رقصیدن بر سیم‌خاردارها، چون کودکی کتک‌خورده از مادرِ خود که جایی جز آغوش او ندارد... ... کانون فرهنگی چوک...
ما را در سایت کانون فرهنگی چوک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : چوک chouk بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت: 15:07